روز پنجم - نائین و عید نوروز
خوب تا اینجا براتون تعریف کردم که شب دیروقت رسیدیم و مهمانوازی مردم نائین مارا غافل گیر کرد
این مهمان نوازی در این بخش هم ادامه داره .
صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم اووووه انقدر خسته بودیم و خوب خوابیده بودیم که یه کم دیر شده بود یعنی می خواستیم زود تر بزنیم به جاده برسیم به یزد و سال تحویل اونجا باشیم ولی با این وضع مطئن بودم که نمی رسیدیم به یزد برا همین وقتی علی بیدار شد با هم دیگه مشورت کردیم و قرار شد بریم به سمت اردکان و امروز و امشب اونجا بمونیم ....... درضمن ابراهیم هم می خواست بره یزد و گفت تا یه قسمتی از مسیر با هم خواهیم بود
دیگه بلند شدیم و رفتیم مشغول جمع کردن بارها و بستن روی دوچرخه ها شدیم .... آقا محمود و اصغر هم برنامه موندن داشتن برا همین مشغول سرویس دوچرخه ها شدن موقع حرکت با علی و بچه ها یه سر رفتیم سالن کشتی و یه جام کشتی بایک بیستیه برگزار کردیم
بعد از خداحافظی با آقا محمود و اصغر ما سه نفری حرکت کردیم ولی همون ابتدای مسیر به خودمون گفتیم تا اینجا آمدیم یه سری هم بزنیم به آثار باستانی و بافت تاریخی شهر
برای همین حرکت کردیم به سمت مرکز شهر و رفتیم به دیدن آثار باستانی از هر کس پرسدیم گفت برید مسجد جامع قدیم شهر ببینید و ماهم همین کار کردیم
به مسجد جامع که رسیدیم مشغول عکاسی بودیم که دیدیم جلوی در مسجد یه سری دوچرخه سوار دیگه هم آمدن و دارن عکس می گیرن ..... خوشحال شدیم رفتیم ببینیم از کجا آمدن یه جورایی تو مسافرت با دوچرخه خیلی کیف می ده یکی مثل خودت پیداکنی
4 نفر بودن .... 2 نفر آقا و 2 نفر خانم دیشب رسیده بودن نائین ولی از بد شانسی به تربیت بدنی نیامده بودن و شب توی یه حسینه گذرونده بودن
بعد از کلی سلام و احوال پرسی و رد و بدل کردن اطلاعات و گرفتن چند عکس یادگاری ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم برای صرف صبحانه مختصر و اینکه بزنیم به دل جاده و بریم اردکان اینم بگم که هنوز هوا آروم بود و خبری از باد و طوفان نبود
در ضمن علی در مورد عکس های خودش یه توضیح مختصر بده بد نیست



بعد از خرید مختصر رفتیم داخل یه پارک و مشغول صبحانه شدیم
مردم کوچه بازار نایین هم خیلی آدم های خون گرمی بودن خیلی خوب تحویل می گرفتن از صاحب مغازه گرفته تا راننده تاکسی که به ما آدرس می داد
بعد از صبحانه ابراهیم از ما جدا شد و با خانوادشون که اتومبیل به سمت یزد می رفتن همراه شد
من علی هم خیلی سریع زدیم به جاده از شهر که خارج شدیم هنوز یه نسیم خیلی آروم می وزید حدود 30 یا 40 کیلومتر که جلو تر رفتیم باز دوباره سر و کله باد های کویر پیدا شد از یه طرف خستگی مسیر سخت دیروز و شنای آخر شب هنوز تو بدنمون بد ..... یه تله پاتی بین من و علی رخ داد یهو دوتایی وایسادیم و به هم گفتیم بی خیال بزار برگردیم همون نائین پیش آقا محمود اینا
اصلا دوست نداشتم موقع سال تحویل تو باد و طوفان وسط جاده باشم
یه تماس تلفنی با آقا محمود گرفتیم و قرار شد برای ناهار خودمون برسونیم به نائین
تا ناهار وقت خیلی داشتیم برا همین در مسیر برگشت هر جا که دوست داشتیم برای عکاسی ایستادیم
اون عکس سگ هم که می بینید علی می خواست بندازدش به جون من بی نوا
نهایتا بعد از کلی عکس گرفتن و شوخی مسخره بازی و ..... برگشتیم به نائین و از اونجایی که خبری از بچه های بایک بیست نداشتیم یه راس رفتیم یه کافی نت و مشغول بایک بیست گردی شدیم
وقت از دستمون در رفت یهو دیدم ساعت 12.5 شده و ما هنوز فکری برای ناهار نکردیم علی گفت پاشو زود بریم داره دیر می شه .... داشتیم جمع و جور می کردیم راه بیافتیم دیدم خود آقا محمود آمد داخل کافی نت کار اینترنتی داشت
قرار شد براش کارشو انجام بدیم و ایشون برنامه ناهار هماهنگ کنه
بعد از نیم ساعت 3 نفری حرکت کردیم به سمت اداره تربیت بدنی ..... آقا محمود و اصغر هم صبح بعد از رفتن ما اتاق تحویل داده بودن و آمده بودن توی پارک رو به روی اداره و قصد داشتن سال تحویل در کنار مسافر هایی که اونجا بودن باشن و در هوای آزاد
.
وقتی رسیدیم به پارک دیدیم بعلههههههه آقا محمود وسایل سپرده به عمو اصغر و آمده ناهار بگیره در عوض عمو اصغر هم تخت گرفته خوابیده بعد از یه کم شوخی کردن و اذیت کردن اصغر مشغول پهن کردن وسایل و رفتن به استقبال ناهار شدیم
جای همه خالی آقا محمود ناهار کوبیده گرفته بود .... البته مهمون ایشون بودیم
ناهار با کلی خاطره خوردیم یعنی خاطره هاش بیشتر به یاد موند .....
بعد از ناهار دیگه زمان خیلی کمی تا سال تحویل بود
برا همین خیلی سریع هر کس هر چی داشت آورد تا بتونیم سفره هفت سین بچینیم
سفره هفت سین دوچرخه ای
سفر - سلامتی - سیم ترمز - سایکل توریست -سعادت - سرور - سالار ( اسم دوچرخه اصغر )
خلاصه با یه صفا و صمیمیت دور هم نشستیم و سال تحویل شد مهمان هم داشتیم
برای مردمی که اطراف ما نشسته بودن هم خیلی عجیب بود و خیلی جذاب
از آقا محمود عیدی هم گرفتیم
خیلی خوش گذشت .... خیلی ها جاشون اون لحظات کنارم خالی بود
چند ساعتی توی همون پارک مشغول بودیم .... گپ می زدیم مهمون میامد برامون و..... بعدش تصمیم گرفتیم بریم به اداره تربیت بدنی و یه شب دیگه اونجا باشیم وسایل جمع کردیم و رفتیم جلوی درب اداره ولی مستخدم مجموعه رفته بود روستا عیدی و گفت باید یه کم صبر کنیم تا برگرده
در همین حین یکی از دوچرخه سوار های با اخلاق و دوست داشتنی شهر نائین به دیدن ما آمد .... آقای حمزه اکبری و یه جعبه شیرینی و یه بسته نان برامون آوردن ( شما بخونید نون اینجوری صمیمیت و مهمانوازی این هدیه بیشتر می تونید درک کنید )
من می گم نون شما یه چیزی میشنوید و می خونید ولی طعم این نون حرف نداشت خیلی با حال بود یعنی رفت جز خاطرات به یاد ماندنی این سفر
بعد از کلی گپ زدن با حمزه که مثل بقیه مردم نائین خونگرم و خوش اخلاق بود آقای ملک پور آمدن و ما رفتیم داخل برای اسکان مجدد
یادم بود که تولد علی هست برای همین به بهونه خرید برای شام زدم بیرون که برم کیک تولد بگیرم که علی هم آویزون شد آمد و نزاشت براش سورپرایز درست کنیم البته کل کل من و علی هم جلوی در قنادی در نوع خودش جالب بود
وقتی برگشتیم آقا محود مشغول درست کردن شام شد و عجب چیزی درست کرد ( رقیب جدی مهرداد ) خیلی خوشمزه بود خیلی خیلی هاااااا
بعد از شام هم مراسم تولد علی آقا متولد یک فروردین
نهایتا هم بعد از تولد بازی گرفتیم خوابیدیم که فردا دیگه حتما باید می رفتیم اردکان ( البته تصمیم دسته جمعی بر این شد )
تو این قسمت از سفر باید از زحمات آقای اکبری و آقای ملک پور قدردانی ویژه کنم
این مهمان نوازی در این بخش هم ادامه داره .
صبح که از خواب بیدار شدیم دیدم اووووه انقدر خسته بودیم و خوب خوابیده بودیم که یه کم دیر شده بود یعنی می خواستیم زود تر بزنیم به جاده برسیم به یزد و سال تحویل اونجا باشیم ولی با این وضع مطئن بودم که نمی رسیدیم به یزد برا همین وقتی علی بیدار شد با هم دیگه مشورت کردیم و قرار شد بریم به سمت اردکان و امروز و امشب اونجا بمونیم ....... درضمن ابراهیم هم می خواست بره یزد و گفت تا یه قسمتی از مسیر با هم خواهیم بود
دیگه بلند شدیم و رفتیم مشغول جمع کردن بارها و بستن روی دوچرخه ها شدیم .... آقا محمود و اصغر هم برنامه موندن داشتن برا همین مشغول سرویس دوچرخه ها شدن موقع حرکت با علی و بچه ها یه سر رفتیم سالن کشتی و یه جام کشتی بایک بیستیه برگزار کردیم



بعد از خداحافظی با آقا محمود و اصغر ما سه نفری حرکت کردیم ولی همون ابتدای مسیر به خودمون گفتیم تا اینجا آمدیم یه سری هم بزنیم به آثار باستانی و بافت تاریخی شهر
برای همین حرکت کردیم به سمت مرکز شهر و رفتیم به دیدن آثار باستانی از هر کس پرسدیم گفت برید مسجد جامع قدیم شهر ببینید و ماهم همین کار کردیم
به مسجد جامع که رسیدیم مشغول عکاسی بودیم که دیدیم جلوی در مسجد یه سری دوچرخه سوار دیگه هم آمدن و دارن عکس می گیرن ..... خوشحال شدیم رفتیم ببینیم از کجا آمدن یه جورایی تو مسافرت با دوچرخه خیلی کیف می ده یکی مثل خودت پیداکنی
4 نفر بودن .... 2 نفر آقا و 2 نفر خانم دیشب رسیده بودن نائین ولی از بد شانسی به تربیت بدنی نیامده بودن و شب توی یه حسینه گذرونده بودن
بعد از کلی سلام و احوال پرسی و رد و بدل کردن اطلاعات و گرفتن چند عکس یادگاری ازشون خداحافظی کردیم و رفتیم برای صرف صبحانه مختصر و اینکه بزنیم به دل جاده و بریم اردکان اینم بگم که هنوز هوا آروم بود و خبری از باد و طوفان نبود
در ضمن علی در مورد عکس های خودش یه توضیح مختصر بده بد نیست













بعد از خرید مختصر رفتیم داخل یه پارک و مشغول صبحانه شدیم
مردم کوچه بازار نایین هم خیلی آدم های خون گرمی بودن خیلی خوب تحویل می گرفتن از صاحب مغازه گرفته تا راننده تاکسی که به ما آدرس می داد
بعد از صبحانه ابراهیم از ما جدا شد و با خانوادشون که اتومبیل به سمت یزد می رفتن همراه شد
من علی هم خیلی سریع زدیم به جاده از شهر که خارج شدیم هنوز یه نسیم خیلی آروم می وزید حدود 30 یا 40 کیلومتر که جلو تر رفتیم باز دوباره سر و کله باد های کویر پیدا شد از یه طرف خستگی مسیر سخت دیروز و شنای آخر شب هنوز تو بدنمون بد ..... یه تله پاتی بین من و علی رخ داد یهو دوتایی وایسادیم و به هم گفتیم بی خیال بزار برگردیم همون نائین پیش آقا محمود اینا
اصلا دوست نداشتم موقع سال تحویل تو باد و طوفان وسط جاده باشم
یه تماس تلفنی با آقا محمود گرفتیم و قرار شد برای ناهار خودمون برسونیم به نائین
تا ناهار وقت خیلی داشتیم برا همین در مسیر برگشت هر جا که دوست داشتیم برای عکاسی ایستادیم
اون عکس سگ هم که می بینید علی می خواست بندازدش به جون من بی نوا




نهایتا بعد از کلی عکس گرفتن و شوخی مسخره بازی و ..... برگشتیم به نائین و از اونجایی که خبری از بچه های بایک بیست نداشتیم یه راس رفتیم یه کافی نت و مشغول بایک بیست گردی شدیم
وقت از دستمون در رفت یهو دیدم ساعت 12.5 شده و ما هنوز فکری برای ناهار نکردیم علی گفت پاشو زود بریم داره دیر می شه .... داشتیم جمع و جور می کردیم راه بیافتیم دیدم خود آقا محمود آمد داخل کافی نت کار اینترنتی داشت
قرار شد براش کارشو انجام بدیم و ایشون برنامه ناهار هماهنگ کنه
بعد از نیم ساعت 3 نفری حرکت کردیم به سمت اداره تربیت بدنی ..... آقا محمود و اصغر هم صبح بعد از رفتن ما اتاق تحویل داده بودن و آمده بودن توی پارک رو به روی اداره و قصد داشتن سال تحویل در کنار مسافر هایی که اونجا بودن باشن و در هوای آزاد
.
وقتی رسیدیم به پارک دیدیم بعلههههههه آقا محمود وسایل سپرده به عمو اصغر و آمده ناهار بگیره در عوض عمو اصغر هم تخت گرفته خوابیده بعد از یه کم شوخی کردن و اذیت کردن اصغر مشغول پهن کردن وسایل و رفتن به استقبال ناهار شدیم
جای همه خالی آقا محمود ناهار کوبیده گرفته بود .... البته مهمون ایشون بودیم
ناهار با کلی خاطره خوردیم یعنی خاطره هاش بیشتر به یاد موند .....
بعد از ناهار دیگه زمان خیلی کمی تا سال تحویل بود
برا همین خیلی سریع هر کس هر چی داشت آورد تا بتونیم سفره هفت سین بچینیم
سفره هفت سین دوچرخه ای
سفر - سلامتی - سیم ترمز - سایکل توریست -سعادت - سرور - سالار ( اسم دوچرخه اصغر )
خلاصه با یه صفا و صمیمیت دور هم نشستیم و سال تحویل شد مهمان هم داشتیم
برای مردمی که اطراف ما نشسته بودن هم خیلی عجیب بود و خیلی جذاب
از آقا محمود عیدی هم گرفتیم
خیلی خوش گذشت .... خیلی ها جاشون اون لحظات کنارم خالی بود






چند ساعتی توی همون پارک مشغول بودیم .... گپ می زدیم مهمون میامد برامون و..... بعدش تصمیم گرفتیم بریم به اداره تربیت بدنی و یه شب دیگه اونجا باشیم وسایل جمع کردیم و رفتیم جلوی درب اداره ولی مستخدم مجموعه رفته بود روستا عیدی و گفت باید یه کم صبر کنیم تا برگرده
در همین حین یکی از دوچرخه سوار های با اخلاق و دوست داشتنی شهر نائین به دیدن ما آمد .... آقای حمزه اکبری و یه جعبه شیرینی و یه بسته نان برامون آوردن ( شما بخونید نون اینجوری صمیمیت و مهمانوازی این هدیه بیشتر می تونید درک کنید )
من می گم نون شما یه چیزی میشنوید و می خونید ولی طعم این نون حرف نداشت خیلی با حال بود یعنی رفت جز خاطرات به یاد ماندنی این سفر
بعد از کلی گپ زدن با حمزه که مثل بقیه مردم نائین خونگرم و خوش اخلاق بود آقای ملک پور آمدن و ما رفتیم داخل برای اسکان مجدد
یادم بود که تولد علی هست برای همین به بهونه خرید برای شام زدم بیرون که برم کیک تولد بگیرم که علی هم آویزون شد آمد و نزاشت براش سورپرایز درست کنیم البته کل کل من و علی هم جلوی در قنادی در نوع خودش جالب بود
وقتی برگشتیم آقا محود مشغول درست کردن شام شد و عجب چیزی درست کرد ( رقیب جدی مهرداد ) خیلی خوشمزه بود خیلی خیلی هاااااا
بعد از شام هم مراسم تولد علی آقا متولد یک فروردین
نهایتا هم بعد از تولد بازی گرفتیم خوابیدیم که فردا دیگه حتما باید می رفتیم اردکان ( البته تصمیم دسته جمعی بر این شد )
تو این قسمت از سفر باید از زحمات آقای اکبری و آقای ملک پور قدردانی ویژه کنم









+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ ساعت 18:16 توسط علی فاتحی
|