روز اول - اراک تا خمین
شب تا دیر وقت بیدار بودیم و خورجین ها رو پر کردیم از وسایل وبعد هم بردیم بستیم روی ترک بند ها که بشه فردا صبح زود تر راه بیا فتیم
شب وقتی بچه ها خوابیدن تازه یادم افتاد بایک بیست نرفتم امروز .... رفتم یه دوش گرفتم و امدم نشستم پای بایک بیست تا 2 بیدار بودم باید صبح هم ساعت 6 بیدار می شدم
نفهمیدم چه جوری خوابم برد


صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم رفتم صبحانه آماده کنم ... بعد از صرف صبحانه با بچه ها یه کم صحبت کردیم و بعدش هم زدیم به جاده
طبق عادت همیشگی قبل از سفر توی پارک سر کوچه کنار حوض آب وسط پارک یه عکس یادگاری با بچه ها انداختیم و بعدش به راه افتادیم



مقصد امروز ما گلپایگان بود و پیش بینی کرده بودم که برای قبل از غروب آقتاب گلپایگان باشیم ... به همین خاطر به سمت شهر خمین حرکت کردیم ... جاده خمین سر بالایی ملایمی داشت و هوا هم که امسال زودتر بهاری شده بود همه چیز برای یه شروع خوب برای ما آماده کرده بود
خوب خیلی عادی بود که روز اول سفر بدن ما به دوچرخه سواری تو شرایط جاده با بار اضافی عادت نداشته باشه مخصوصا علی که قبل از سفر تمرین کمی داشت برای همین تقریبا هر یک ساعت یک بار می ایستادیم تا استراحت کنیم
من از جاده اراک خمین خیلی خوشم می آد ... آخه خیلی خاطره با این جاده ... اولین جاده ای بود که با میلاد همرکاب قدیمیم ( الان تهران هستن ) توش رکاب زدم و اولین پروژه ای هم که گرفتیم با شرکتمون خمین بود و شاید هر روز این جاده می رفتیم و آمدیم
یه کلبه وسط جاده در مرتفع ترین قسمت مسیر هست که من همیشه وقتی با دوچرخه میام خمین اونجا می ایسیتم و یه چیزی می خورم ( ایستک لیمو ترجیحا )
سر راه قبل از اون کلبه توی یه پست امداد جاده ای هم استراحت کردیم
یه چیزی که رو اعصاب بود این بود که تو حرکت بعضی ها یه کار هایی می کردن عجیب .... که آخر سر صدای من درآمد و گوشی ایشون در شرف ضبط شدگی قرار گرفت
سر بالایی های جاده که تموم شد نوبت رسید به سرپایینی ها و تا خمین 20 کیلومتر داشتیم و با سرعت این 20 کیلو متر گذروندیم و رسیدیم به شهر خمین






با امید دوست خوبم توی گلپایگان تماس گرفتم و برنامه امشب با هم هماهنگ کردیم
ساعت 12 بود کمی خسته بودیم برای استراحت و عکاسی به منزل قدیم امام خمینی در شهر خمین رفتیم و ...
معماری زیبایی داشت
مردم هم که ما رو با اون سر وضع می دیدن حس کنجکاویشون گل می کرد و سوال پیچمون می کردن حسابی
یکی از افرادی که خیلی علاقه نشون داد کارمند اون مجموعه بود .... یه دوست کوچولو هم اونجا پیدا کردیم به نام محمد حسن که خیلی شیرین زبون بود
پس از استراحت و عکاسی نماز خواندیم و آماده رفتن شدیم موقع رفتن مسول مجموعه با چند کتاب و ... ما را بدرقه کرد







شب وقتی بچه ها خوابیدن تازه یادم افتاد بایک بیست نرفتم امروز .... رفتم یه دوش گرفتم و امدم نشستم پای بایک بیست تا 2 بیدار بودم باید صبح هم ساعت 6 بیدار می شدم
نفهمیدم چه جوری خوابم برد


صبح با صدای آلارم گوشی بیدار شدم رفتم صبحانه آماده کنم ... بعد از صرف صبحانه با بچه ها یه کم صحبت کردیم و بعدش هم زدیم به جاده
طبق عادت همیشگی قبل از سفر توی پارک سر کوچه کنار حوض آب وسط پارک یه عکس یادگاری با بچه ها انداختیم و بعدش به راه افتادیم



مقصد امروز ما گلپایگان بود و پیش بینی کرده بودم که برای قبل از غروب آقتاب گلپایگان باشیم ... به همین خاطر به سمت شهر خمین حرکت کردیم ... جاده خمین سر بالایی ملایمی داشت و هوا هم که امسال زودتر بهاری شده بود همه چیز برای یه شروع خوب برای ما آماده کرده بود
خوب خیلی عادی بود که روز اول سفر بدن ما به دوچرخه سواری تو شرایط جاده با بار اضافی عادت نداشته باشه مخصوصا علی که قبل از سفر تمرین کمی داشت برای همین تقریبا هر یک ساعت یک بار می ایستادیم تا استراحت کنیم
من از جاده اراک خمین خیلی خوشم می آد ... آخه خیلی خاطره با این جاده ... اولین جاده ای بود که با میلاد همرکاب قدیمیم ( الان تهران هستن ) توش رکاب زدم و اولین پروژه ای هم که گرفتیم با شرکتمون خمین بود و شاید هر روز این جاده می رفتیم و آمدیم
یه کلبه وسط جاده در مرتفع ترین قسمت مسیر هست که من همیشه وقتی با دوچرخه میام خمین اونجا می ایسیتم و یه چیزی می خورم ( ایستک لیمو ترجیحا )
سر راه قبل از اون کلبه توی یه پست امداد جاده ای هم استراحت کردیم
یه چیزی که رو اعصاب بود این بود که تو حرکت بعضی ها یه کار هایی می کردن عجیب .... که آخر سر صدای من درآمد و گوشی ایشون در شرف ضبط شدگی قرار گرفت
سر بالایی های جاده که تموم شد نوبت رسید به سرپایینی ها و تا خمین 20 کیلومتر داشتیم و با سرعت این 20 کیلو متر گذروندیم و رسیدیم به شهر خمین






با امید دوست خوبم توی گلپایگان تماس گرفتم و برنامه امشب با هم هماهنگ کردیم
ساعت 12 بود کمی خسته بودیم برای استراحت و عکاسی به منزل قدیم امام خمینی در شهر خمین رفتیم و ...
معماری زیبایی داشت
مردم هم که ما رو با اون سر وضع می دیدن حس کنجکاویشون گل می کرد و سوال پیچمون می کردن حسابی
یکی از افرادی که خیلی علاقه نشون داد کارمند اون مجموعه بود .... یه دوست کوچولو هم اونجا پیدا کردیم به نام محمد حسن که خیلی شیرین زبون بود
پس از استراحت و عکاسی نماز خواندیم و آماده رفتن شدیم موقع رفتن مسول مجموعه با چند کتاب و ... ما را بدرقه کرد








+ نوشته شده در یکشنبه بیست و یکم تیر ۱۳۹۴ ساعت 15:34 توسط علی فاتحی
|